من بچه بودم پدرم دوبار به ناحق منو زد
یه بار هفت سالم بود رفته بودم خونه خالم اینا وقتی اومدم خونه دیدم داداش کوچیکم خوابیده همه دورش جمع شدن یهو بابام بیهوا برگشت یه سیلی محکم خوابوند توگوشم که چرا مراقب داداشت نبودی درحالی که من فقط هفت سالم بود یکی میخواست مراقب من باشه وظیفه خودشون بودمراقب بچه باشن تازه اصلامن اونجا پیش داداشم نبودم اون با بچه های فامیل رفته بود پارک سر سره بازی کنه افتاده بود شیشه صورتشو بریده بود نزدیک چشمش ..بابامم حرصشو رومن خالی کرد انقدردستش سنگین بود که جای دستش رو گونه ام مونده بود همونجوری با گریه رفتم خونه خالم اینا اونا گفتن صورتت چی شده گفتم بابام زد هیچ وقت فراموشم نمیشه یه خاطره تلخه برام تا همیشه...یه بارم کلاس سوم بودم بابام میخواست ساعت و یادم بده درس ریاضی چند بار اشتباه جواب دادم از عصبانیت یه کره جغرافی داشتم مثله سنگ بود اونو برداشت بی هوا زد تو سرم جوری که چشمام یه لحظه سیاهی رفت از بیبنیم خون اومد...نمیدونم چرا نمردم ایکاش همون موقع مرده بودم وراحت شده بودم تو بچگی 😔 تو نوجوونی هم زمانی که دبیرستانی بودم یه کتک مفصل با مشت و لگد تا جایی که زور داشت سر اینکه یه روز گفتم امروز سرم دردمیکنه نمیخوام برم مدرسه خوردم جوری منو زد که پاشدم با صورت سرخ یه طرفش جای سیلیش مونده بود با حال خراب از ترسم با گریه رفتم مدرسه ...
من واقعا ازهیچ کدوم از مردای زندگیم خیری ندیدم چه همسر چه پدر چه برادر 💔