یکم طولانیه ببخشید
من عرب اهوازم بعد ازدواج اومدم تهران با خانواده همسرم رابطه خیلی خوبی داشتم همینطور با همسرم
ی مدت بود دوست پسر دوران مجردیم هعی مزاحمم میشد خریت کردم باهاش حرف زدم تصمیم گرفتم برم ببینمش باهاش حرف بزنم بگم ولم کنه همون یبار ک رفتم همسرم متوجه شد چند روز بعدش متوجه شدم دوماهه ک باردارم گفت بچه مال من نیست و انقدر کتکم زد تا بچمو تو ماه بالا از دست دادم
من اهل تسنمم تو شهر من چند همسری هنوزم مرسومه شوهرم همون موقع گفت میرم زن میگیرم ب خانوادت نمیگم چ کردی چون داداشات میکشنت
شرایط طلاق ب هیچ عنوان نداشتم گفت نباید خانوادم بفهمن چ گندی زدی
از اون روزا گذشت رفتار شوهرم بهتر شده بود تااینکه یک ماه پیش خانوادش فهمیدن گفتن باید طلاقش بدی
زندگیم جهنم شده باز
توروخدا بگید چ کنم