خب ی خلاصه بگم
جدا شدم حضانت بچه هام با خودمه و با من زندگی میکنن .
حدود یکساله خونه گرفتم .و تو این یکسال اجازه ندادم بیان خونم هر وقتم بچه هارو میخوان ببینن باباشون میاد میبرشون که اوناام نوه هاشونو ببینن .
قبل جدایی خیلی دوستشون داشتم اوناام هوامو داشتن بهم احترام میزاشتن.ولی زمانی که تو تایم جدایی بودم ناحقی زیاد کردن
حالا دیروز غروب مادربزرگ و پدربزرگشون سر زده اومدن پشت در واحد در رو باز کردم شوکه شدم اولین بار بود اومدن .پدره گفت میشه بیایم تو اومدیم بچه هارو ببینیم منم گفتم قبلش بهم میگفتید بهتر بود ولی بفرمایید
اومدن نشستن ی کیسه هم دستشون بود .دیگ مادره دوتا شلوار و دوتا بلوز دراورد داد ب بچه ها با دوتا عروسک یکم خوراکی بعدم ب حالت شرمندگی گفت ببخشید اوضاع مالیمون ریخته بهم بدهی سنگین بالا اوردیم شرمنده کمه خواستم دست خالی نباشم .
بچه ها با ذوق گرفتن هی شادی میکردن یهو پدره گفت بچه ها بیاید دست مامانجونو ببوسید زحمت کشید 😳
منم سریع گفتم دستتون درد نکنه بچه های من نیاز ندارن .دیگ دست و پا بوسیدن نداره ایشالا جبران کنیم ب حالت تنه گفتم 😐
مادره سریع خواست جمعش کنه گفت نه منظوری نداره ببخشید
.منم گفتم مردم برا نوهاشون ماشین خونه میخرن شما بعد دو سال ی شلوار اوردی غرور بچه رو میخوای خراب کنی .
اینم بگم پدره چندبار تکرار کرد بیاید دست مامانجونو ببوسید تشکر کنید فکر کرد خیلی هنر کرده