سلام خانما. من اولین باره که تاپیکی رو ایجاد میکنم دلم گرفته. فکر میکنم بیشتر تقصیر خودمه. نمیدونم زیاده خواهم یا قانع. به هم ریختم و ذهنم مغشوشه.
من ۲ سال و نیمه که ازدواج کردم و اومدم خونه خودم
من عااااشق سفر و مسافرت و خوش گذرونی هستم در کل شخصیت شادی دارم اما احساس میکنم تازگیا حتی درد های عصبی پیدا کردم.
همسرم نظامی هستن. ایشون مرد بدی نیستن نه خسیسن نه دست بزن دارن نه معتاد یا سیگاری و نه خداروشکر مثل بعضی از مرد ها زن باز نیستن. اما مشکلاتی توی زندگیم هست که ظاهرا کوچیک هست اما خیلی اذیتم میکنه. همونطور که گفتم من عاشق گردش و تفریحم حتی با هزینه خیلی خیلی کم راضی ام که به یک گردش کوچیک برم اما همسرم عاشق خونس. دوست داره همیشه توی خونه بشینه و با گوشیش ور بره و تلوزیون نگاه کنه اما من دوست دارم بریم بیرون پیک نیک ددونفره مسافرت یا هرچی. سر این مسئله من خیلی اذیت میشم آخه دلم خیلی میگیره. دوست ندارم توی خونه بمونم.
مشکل دیگه اینه که همسر من یه خورده بد دهن هستن و تا تقی به توقی میخوره هوار هوار کلمات قبیحی هستش که به زبون میارن. من خیلی باهاش صحبت کردم و ازشون خواستم که این کار رو نکنن چون واااقعا با این کار اذیت میشم. آخه تو خانواده ما این خصلت واقعا قبیحه. گفتم خانواده ... ایشون از سر تقصیر گناه کرده و ناکرده خانواده من نمیگذرن و همه رو بلا استثنا به رو میارن اونم به صورت خیلی فجیع در صورتی که خدا رو گواه میگیرم خانواده من هیچ بدی به ایشون نکردن نه پدر دارم و نه برادر. اما بدی های مامان و خواهرمو یا دایی ها و خاله هامو همیشه بهم میگه و انرژی منفی خیلی خیلی زیادی بهم میده. من خیلی ازش میرنجم قبلا احساس میکردم علاقم داره نسبت بهش کم میشه اما الان واقعا دیگه از اون عشق و علاقه خبری نیست. لطفا اگه کسی مورد مشابهی توی زندگیش داشته یا میتونه منو راهنمایی کنه چند بار به جدایی فکر کردم حتی یه بار بهش گفتم اما باهام صحبت کرد و منصرفم کرد.