بذار منم خاطره خودم رو بگم
سال ۹۸ روز عید آقا رسول الله عید اول عمه جانم بود
فردای عید همه میوه ها و شیرینی های اضافه رو به منو
همسرم سپردن که ببریم شیرخوارگاه حضرت علی اصغر (ع)
البته ما خودمون هم یه مقدار میوه واسه شون خرید کردیم
داشتم با بچه هاشون بازی میکردم که دیدم همسرم به گوشه
سرش رو به دیوار کج کرده آروم آروم داره اشک می ریزه
گفتم خدایا به دل شکسته ش ما رو بی بچه نذار
ما طی پنج سال پنج تا بچه در بارداری از دست داده بودیم
شاید باورتون نشه سال بعد توو همون روز ما پسرِ هفت
روزه مون آقا محمدمهدی رو عقیقه کردیم و کل گوسفند رو هدیه کردیم به همون شیرخوارگاه
عصر اون روز فهمیدم که خدا چقدر قشنگ واسه مون جبران کرد