من الان یه دانش آموز کنکوری ام
به اجبار نه اما از علاقه فراوون نه اما آخرسر به تجربی رفتم سال اول خوب بود سال دوم دبیرستان بود که همسایه و دوست خانوادگی که باهاشون در ارتباط بودم میخواستن اسباب کشی کنن
زیاد از علاقه خودم مطمئن نبودم نمیگم عشق اما چرا دوسش داشتم تصمیم گرفتم تا قبل از اینکه منو فراموش نکنه بهش بگم که به اون علاقه مندم
این وسط غرورم شکست
بیشتر به خاطر اینکه داشت فرار میکرد از جواب دادن به حسم
میدونی چقدر من با خودم کلنجار رفتم و با دوستام حرف زدم که آخر سر به نتیجه اعتراف کردن به این شخص رسیدم
بعد اون فرد فک میکرد من از رو هوا بهش گفتم
به پیامم توجهی نکرد ۳ ماه گذشت من فکر و خیال میکردم اما آخر سر جوش اومدم
به شدت بهش توپیدم که فهمیدم اصلا اون شخصی که من فک میکردم نیستی غرورم با این کارت جریحه دار کردی و اون فقط در جواب سلام وقت بخیر
من به خاطر روابط دوستانه خانوادگی بی احترامی میدونستم اگه جوابتونو میدادم
بنظرت حتی اگه از من بدش میومد هم اصلا بهانه قشنگی نبود
بعد ازم معذرت خواست
من هیچی سکوت کردم چون از کرده خودم پشیمان
گریه میکردم و افسوس دوباره دو هفته بعد بهش حقیقت ماجرا رو گفتم که من رو درسم تمرکز ندارم و واقعا حالم بده
اونم ازم خواست تماس بگیرم باهاش تا حرف بزنه باهام
بعد گف باید درس بخونی هیچی ارزش اینو نداره به درست لطمه بخوره و ازش قول گرفتم به کسی نگه و قبول کرد تا ۱۰ سال هم که شده کسی خبر دار نشه
فقط منو پیچوند اما من هر روز دارم فک میکنم بهش
شاید اون حتی این قضیه رو به عنوان شوخی و جک پیش خودش بدونه