یکی تاپیک زده بود میخواست دردو دل کنه تعطيل شد تاپیکش نمیدونم چرا
اگرم نمیخواید به آه و ناله هام گوش کنید برید
من وقتی تنها میشم و دعوا میکنم میشینم گذشتمو شخم میزنم و کارایی که دیگران در حقم کردنو یادآوری میکنم
با خودم حرف میزنم
جالبه یه شب بعد دعوا کردم با مامانم نشستم ساعت ها گریه و گذشته رو دیدم اونجاهایی که کتک خوردم اونجایی که ناحقی کردن در حقم
بعد همه اینارو تو ذهنم به پسری که دوس داشتم و ردم کرده بود میگفتم خودمو تصور میکردم که درد و دل میکنم
آخرش با گفتن اسمش خوابم برد
فک کنم نشونه بود که فرداش خبری از مادرش شد اومد خونمون آخر سر اومد دنبال مادرش امامن بازداشت پنجره منتظر اون طلسم نشکست نشکست که بتونم قیافشو ببینم
از وقتی اعتراف کردم همه چی عجی بقاطی شدو من حتی نتونستم ببینمش