سرشب داداشم گفت بریم بستنی مهمون من
جاتون خالی،داشتیم میرفتیم یهو دیدم چقدر اینجا اشناست😐😂
سرمو چرخوندم دیدم بله اینجا رستوران اکسمه🤣🤣
کنار رستوران بستنی فروشی رفیق صمیمی داداشم بود🤣🤣
و یادم اومد اکسم هم خیلی با پسره بستنی فروشه اوکیه😂
مث چی از استرس میلرزیدم این همه سال داداشم اینجا میره و میاد خدا نیاره اون روزو که بفهمه ماجرا رو😐😂
و قرار بود بریم همون رستوران غذا بخوریم که خدااا کمک کرد و مامانم شام درست کرده بود
هنوز تپش قلب دارم💔😂