خونه منو مادر شوهرم تو یه حیاطه اون وقتی رفتم یه چیزی ازش بگیرم دیدم داره با شوهرم تلفنی حرف مینزنه بعد شوهرم یهو بهش گفت فردا بریم جنگل اونا هم قبول کردن بعد برادر شوهرم گفت خانومت هم همین جاست باشه بریم جنگل
ولی قبلش به من نگفت که ببینه من اصلا دلم میخواد برم یا نه
منم زنگش زدم گفتم اول به من میگفتی بعد قول میدادی یه اونا اصلا شاید من فردا جایی کار داشته باشم
بعد گفت نمیریم جایی هر جا میری برو