یکی برادرهام ۲۷ سالشه ماشین داره ولی عمرا هیچ جا مارو نمیرسونه سالی یک بار هم برسونه همش غر و دعوا میکنه تا برسیم امروز آماده شدم با مادرم برم سرمزار و واقعا هم مهم بود برام و چون تو روستا بود و ماشین داربست گیر نمیومد مجبور شدیم گفتیم ببرمون خداشاهده ۵ دقیقه که رفتیم شروع کرد غر زدن سریع میایین گفتم تا تسلیت بگیم و سلام احوال کنیم حداقل ی ربع طول میکشه بعد داد زد ن من کار دارم من نمیتونم و پشت سرهم شروع کرد که زود بیایین دقیق بگین چقدر طول میکشه من متنفرم جواب سوال هزار بار برای کسی بگم انقدر غر و این ها آخرشم وسط راه منو از ماشین با ی بچه انداخت بیرون سرمزارها هم نرفنم و اومدم خونه تا عمر دارمم منت همین یک دقیقه که نشستم ماشینش هم رومه شانس نیوردم از برادر خداشاهدع من هرکاری درتوانم باشه میکنم برا مادر پدرم ولی برادرهام خیلی خودخواهن و فقط بفکر خودشونن