با برادرش رفتن خونه مامان بزرگش اونجا بساط قلیون و... دارن با دایی و پسر داییش گفت نمیام شب خونه گفتم ما ی سری قانون داریم بینمون میدونی شب نباید بیرون بخوابی خیلی اصرار کرد گفتم ن باید شب بیای خونه بعدش پوشید گفت ۱۲ میام و تا الان نیومده و فک نکنم بیاد
اگه فردا اومد چ جور رفتاری باش داشته باشم اینو بگم کلا زیاد اهل بیرون رفتن نیست و اولین باره تو دو سال ازدواجمون
هیچی دعوا نکن بگو من میترسم تنهایی تو خونه دیگه منو تنها نزار
اگه زیاد سخت بگیری فراری میشه شلم بگیری میشه کار هر روزش
اسیر نگرفتی که
بزار ی شب پیش دوستاشباشه
زنگش برن که بیاد اگه جواب نداد یا گفت نمیام صبح یه مقدار باهاش سرسنگین باش تا خودش متوجه کارش بشه اما شورش رو در نیار با توجه به اینکه میگی زیاد نمیره
اگه قانونه که عوض نباید بشه چون شروع میشه به عادت
دیگه چندساعت بودن
بعدم باید غیرمستقیم میگفتی بیا مثلا من منتظرتم من میترسم من بدون تو خوابم نمیبره
من خودم به شخصه مشکلی ندارم همسرم دوسه ماه یکبار شب و با دوستاش بگذرونه
شما هم همسرت اومد خونه بهش بگو میدونم که قانون خونه رو میدونی من شب و تنها بودم و ترسیدم لطفا دیگه شب و بیرون خونه نباش و شبی که داشتی و کوفتت نمیکنم کمی هم سرسنگین باش
اما کلا به مردا خیلی که گیر بدی خسته میشن
