امروز دانشگاه بودم و شوهرم دیشب پرواز شب داشت و ساعت پنجو نیم صبح اینطوریا رسید ، از سرکار ک اومد خسته بود دوش گرفت خوابید منم رفتم دانشگاه ، ساعت ده و نیم پیام داد خانم حسینی ، دانشگاهتون رو بپیچونید شوهرتون امروز به دیت صبحونه نیاز داره :))) و پرت شدم تو هفت هشت سال پیش که دانشجوی کارشناسی بودم و همیشه کلاسا رو میپیچوندم و میرفتیم صبونه میخوردیم:)))))