منم داشتم ولی باردار شدم دیگه حوصله اش رو نداشتم شوهرم هم میگفت آزاد باشه شبا فقط بذاریم قفس دیگه گفتم ردش کنه خیلی حرصم می داد
میخواستم برم بیرون باید حواسم بود فرار نکنه
میخواستم بخوابم نوک میزد به انگشتام که نازش کنم
یا پشت سرم میخوابید میخواستم غلت بزنم باید پشتم و می دیدم نره زیرم
پدر کاغذ و گلام هم در آورده بود