بیایین تعریف کنم رفتیم خونه ی عمم امشب یعنی درواقع دیشب دختر عمم نی نی دو ماهه داره اونجا بود بعد رفتارشون یجوری بود انگار ما به نی نی شون آسیب میزنیم میرفتیم تو اتاق بچه رو ببینیم عمم بچه رو برمیداشت میبرد اصلا نزاشت یکم ببینیمش بعدش بدو بدو رفت اسپند دود کرد تو خونه چرخوند مامانم خواست بچه رو بغل کنه عمم نزاشت مامانم خیلی ناراحت شد جلو همه بعد خواهرم یه لحظه به پاهای نی نی دست زد خیلی ذوق داشت نی نی کوچولو دیده بعد یهو پسر عمم دست خواهرمو پرت کرد با لحن بدی بهش گفت نکنننن آتیش گرفتم بزور خودمو کنترل کردم از اون طرف دختر عمم انگار برای یه تاج و تخت ولیعهد زاییده همش تو قیافه بود اصلا باهامون حرف نزد انگار مزاحمش شدیم بخدا خودشون دعوت کردن با اصرار
من دیگه پامو تو خونه شون نمیزارم هر بار میرم یه بی ادبی میبینم الانم که دختر عمم بچه آورده دیگه انگار هیچکس جز این عنتر تو این دنیا بچه نیاورده فقط این بلده جم کنین بابا هر کس بچه خودش پیشش از همه عزیز تره ولی دلیل بر این نیست که خون شما رنگین تره