امروز جدا شدیم، به خواسته اون، نمیتونم باهاش کنار بیام
سرت سلامت
دستم به هیچ کاری نمیره، حتی پیامک هم نمیتونم براش بفرستم، گفت کلا فراموشم کن
دارم میمیرم از غصه
رابطمون یه راز بود، عشق ممنوعه، گفت آبروم رفت ،همه فهمیدن، گفت دیگه نمیتونم ادامه بدم
با وجود اون همه دردام رو تحمل میکردم، الان بدون اون با کوهی از غصه و غم چه کنم
تو مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان را
امروز این تاپیک و باز کردم که یادم باشه تاریخش، هروقت دلم تنگه شد، بیام اینجا پیام بزارم براش، عشق شیرینم
ای عزیزتر از جانم، ای مهربانترینم ، می‌دونم الان چه حالی داری فدات شم، خدا بزرگه، یه روز میام اینجا به همه میگم بهش رسیدم، حتی اگه 70 ساله شده باشم
جمله آخرشو سیو کردم، گفت مگه میتونم فراموشت کنم، بهترین لحظات رو باهات داشتم، باهام خدافظی نکرد، دیگه بعدش هیچی نگفت
دلم گرفته خدا، چرا باهام این کارو میکنی، یه دفعه بکش خلاصم کن، چرا ذره ذره داری جونمو میگیری، دیگه خسته شدم از این زندگی
دیشب حالم خیلی بده بود، یکی از دوستای نزدیکم خوابم رو دیده بود، گفت میان پیشت، انگار میدونستم حالم بده، شب موند پیشم، همه چیو بهش گفتم، رازم رو فاش کردم، یکم آروم شدم، تا صبح باهام حرف زد و دلداریم داد
الان سر کارم، بهش پیام دادم، گفتم چکار کردی با منr ، منتظر جوابش نیستم، چون می‌دونم جواب نمیده، همه چی تموم شد، هیچ امیدی نیست، باید به خاطره هام بسپرمش، نمی‌دونم جزو خاطرات خوبم باشه ، یا خاطرات بد، می‌دونم اونم حالش بده، ولی جدایی تنها راه حل نبود
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
