از جای تنگ و تاریک که بهم احساس خفگی بده
وقتی بچه بودم با داداشم و پسر عموم بازی میکردیم
یه چمدون آهنی بود بزرگ بود نسبتا
هی ما میرفتیم تو این چمدون درش رو قفل میکردیم بینیم کی بیشتر طاقت میاره
منو گذاشتن تو چمدون درشو بستن
وای نفسم بند اومده بود جیغ میزدم گریه میکردم انگار صدامو نمیشنیدن
خیلی بد بود خیلیی
اینم آخرش نگران شدن درو باز کردن
گفتن ما فکر میکردیم هر موقع نفست بگیره خودت میگی درو باز کن
گفتم من یک ساعت دارم جیغ میزنم میگم دارم خفه میشم بعد از اون بدجور ترس برداشتم 🥺