یکی بود که دوسش داشتم و باهم بودیم ،اون موقع پشت کنکوری بود بعد از صبح تا شب با من حرف میزد و شبا قرص قهوه میخورد ۸ ساعت کامل شب رو به جای خوابیدن درس میخوند کلا داغون شده بود به خاطر من روزا درس نمیخوند شبا درس میخوند ، منم دیدم داره خودش رو نابود میکنه باهاش کات کردم دلیلشم نگفتم چون اگه میگفتم قبول نمیکرد و میگفت خودم میتونم شرایطم رو کنترل کنم و اینا.... من گزاشتم بعد از کنکورش برم بهش واقعیت رو بگم شاید قبول کردم برگردیم(یکسااال صبر کردم تا کنکورش تموم بشه) بعد چند وقته دیگه کنکوره و من رفتم بهش بگم دیدم رفته تو رابطه...یک ضد حالی خوردم....الان یک راهی بلدید که من فکرش از ذهنم بیاد بیرون