دوستان نیاز به صحبت کردن و درک شدن دارم ، ۷ ماهه باردارم و شرایط بارداری خیلییییی سخته سرکلاژ شدم ، استراحت نسبی دارم از پس بچه اولم و خودم برنمیام، افسردگی و فشار روحی دارم ، شوهرم اصلا درکم نکرد این مدت و من خونه مادرم اومدم تا کمکم کنه ، شوهرم با مادرش رفتن سفر ، من خیلی گریه کردم ، مادرش همیشه کارش همینه در نبود من برای پسرش همراه سفر ، اشپز، همدم ، میشه ، پسرش تمام رازهای زندگیمو برای مادرش تعریف میکنه اونم مدام پشت سرم میگه خودت انتخابش کردی خودت گرفتی ، من زن تنهام تو عصای دستمی ، تو رو از من گرفتن خدا ازشون نگذره .....درکل نمیزاره پسرش سمت منو بچه ها بیاد ...خسته شدم چکار کنم ...کارم شده گریه و غصه ، صبح زنگ زدم دیدم صدای مادرش میاد ، پسرش مدام ازش دفاع میکنه میگه مادرم تنهاست نیاز داشت حال و هواش عوض بشه ...آخه آدم زن باردارشو میزاره با مادرش میره سفر😭