داشتم از سرکار بر میگشتم خونه دیدم خواهرم زنگ زده خیلی هول شدم تا میخواستم جواب بدم با آه و ناله هی التماس میکرد طفلکی😢😢😢😢😢😭😭😭😭
میگفت شوهرم از سرکار برگشته میخواستم براش ناهار بزارم چون غذا کم نمک بوده عصبی شده اموده موهامو کشیده با مشت زده تو صورتم دستش بشکنه
مردیکه خون خواهرمو کرده تو شیشه همش غر میزنه سرش داد و بیداد میکنه خواهرم قبل ازدواج خیلی شاد و مهربون بود ولی الان بخاطر این کثافت روزگارش سیاه شده
نمیدونم چرا اینجوری شد مرتیکه فقط میخواست خواهرمو به کام مرگ بکشونه همه فکر می گردن خیلی مرد خوبی و با شخصیته
الان دوتا پسر دوقلو داره میگه میخوام طلاق بگیرم ولی میترسم بچه هام آواره بشن منم بهش گفتم بی پدر باشن بهتره زجر مادرشون ببینن
خلاصه وقتی شوهرش از خونه زده بیرون سریع امود خونه ی من با بچهها اینقدر گریه کرد چشاش قرمز شد دلم کباب شد خیلی اعصابم خورده🥺
خدایا این چه اتفاقاتیه تو زندگی ما میوفته اول عروسی بعد این😭😭😭
خانوما لطفا یه صلواتی یه حمدی بفرستید یکم خواهرم آروم بشه🙏🙏🙏