بچه ها ۱۹سالمه خالم چند ساله منو واسه پسرش خاستگاری می‌کنه بخاطر اینکه امادگیشو ندارم و ازدواج تو این سن رو نمیخاستم قبول نکردم خالم خیلی اصرار داشت که ی جلسه فقط باهم حرف بزنیم تا اینکه دوباره بحثشو پیش کشیدند و چند شب پیش ک خونشون بودیم مطرح کردن و یهو منو پسر خالمو تنها گذاشتن ک حرف بزنیم
ادامش هم الان میگم
بگو
میزدی از خونه بیرون
عین قضیه من ولی من چون عاشق یکی دیگ بودم بهش رک گفتم پیام‌های عشقم رو هم نشون دادم دیگ پسره خفه شد😎👍
تنها شدیم منم اولین بارم بود اصن تاحالا تو رابطه نبودم که بدونم چیا باید بگم ولی اون به قول خودش تو گذشتش همههه کاری کرده با دخترای زیادی هم بوده قشنگ بلد بود حرف بزنه بهم گفتش از من پرسیدن دوستت دارم منم گفتم بهشون تاحالا به چشم خواهرم بودی و الان هیچ حسی بین جفتمون نیست اگر دوتامون بخایم میتونیم استارتشو تازه بزنیم
خلاصه راجب خودش گفت که خیلی غیرتیه راجب کارش گفت کلن همش اون حرف میزد منم فقط راجب درس و کار کردنم و تیپم پرسیدم که نظرش چیه گف متاهل شدی تیپت ک باید سرسنگین بشه منم یهو بهت سخت نمیگیرم ولی یواش یواش باید مانتو هاتو بلندتر کنی سرکار هم دوست ندارم زنم بره سرکار من کار میکنم ک زنم تو آسایش باشه
خلاصه کل سوال من ازش و حرفام راجب همینا بود
حرف زدنشو واقن دوست داشتم و فهمیدم ک آدم متعد و زن دوستیه فقط اینکه من فکر کردم خودش دوستم داره ولی به پیشنهاد خونوادش اومده جلو و مشکل هم یکم خونوادشه که اخلاقشون خاصه
اخرسرهم بهم گفت الان ک رفتیم بیرون بهشون میگیم ما جفتمون میخایم دوماه فکر کنیم بعد دوماه خودم پیامت میدم
ولی من اصن نه شرطی گذاشتم نه حرف خاصی زدم ک اونم قراره فک کنه باید چیکار کنم؟؟چه حرفایی باید بزنم
شکاکه معلومه خوشم نیومد از طرز فکرش
