دیشب دوباره من یادم رفت دره شیشه ی وسیله رو ببندم اومدم بیرون اقا پشت بند من رفت کیفو ببرداشت اورد گف هزیزم چرا نبستی یکمم لبخند زد ک ینی ناراحت نیستم گفتم علی تمومش کن بسه عجله داشتم گف ن دلت نخواسته وگرنه وقتی ازتو نمیگرفته تو خودت نخواستی گفتم اره دلم خواست ولم کنا (سکم عصبی بودم ازجای دیگ سراین خالی کردم)