بچه بودم انگار که وجود نداشتم یه وقتایی
خیلی راحت جلومون هر حرفی میزدن..
دخترداییم نگار خیلی جوون بود که نامزد شد
اصرار خانواده نامزدش و محبوب بودن خود پسره باعث شد داییم راضی بشه
بین خودشون چه حرفا و چه خبرایی بود نمیدونم
ولی چیزی که ما میدیدیم یه جوون خوشتیپ و یه دختر ناز که هر دو تا خاطر خواه هم دیگه بودن و هر دو به شدت توی فامیل محبوب بودن
پدر جاوید با داییم رابطه تقریبا دور فامیلی داشتن ولی خب رابطشون نزدیک بود