واسه تقریبا ۱۳ سال پیشه 
که من سال سوم دبیرستان بودم
بعد یک همسایه داشتیم داداش کوچیکش همسن من بود تقریباً بعد میومد خونه داداشش البته خونه داداشش بهونه بود بخاطر من میومد 
چندباری برام مزاحمت ایجاد کرد 
مثلا شماره انداخت جلو پام 
یا تیکه بهم انداخت 
منم یکبار بهش گفتم یکبار دیگه مزاحم بشی 
به داداشت میگم به داداش های خودمم میگم 
اونم گفت فکر میکنی من از داداشم یا داداش های تو میترسم داداشم و داداشات خر کیه
منم مستقیم رفتم دم خونه داداش بزرگش 
(میدونستم به داداش های خودم بگم شر میشه تیکه تیکه اش میکنن و اینکه داداش بزرگش چندین سال همسایه ما بود اینقدر بهمون احترام گذاشته بود و آدم خوبی بود مگفتم اگر داداشام،  داداش کوچیکش کتک بزنن باعث ناراحتی خانوادگی میشه)
زنش باز کرد زدم زیر گریه (البته نقش بود)
بعد گفتم آقا فلانی هست
زنش صداش زد اومد دم در 
منم خودمو زدم زمین که داداش کوچیکت مزاحمم میشه
تهدیدم میکنه من به احترام شما هیچی نگفتم 
و...زجه و گریه 
داداش بزرگش که اونموقع ۴۰ ساله بود 
در رو بست دستمو گرفت گفت باهام بیا 
(برادری که مزاحم ناموس مردم بشه اونم کی همسایه خودم .. باید بکشمش)
نشونم بده کجاست منو بردمش همونجا که وایساده بود
چشمتون روز بعد نبینه اینقدر زدش
اینقدر زدش گفتم الان میمیره 
دوبار برد بالا سر محکم زد تو آسفالت 
با لگد میرفت رو سرش و دست و پاش
تمام صورتش رو پر خون کرد
شد جنازه از حال رفت که همسایهها بلندش کردن بردن بیمارستان (من فکر کردم مرده)
هنوز عذاب وجدان دارم 
خیلی داداش بزرگه رو تحریک کردم با گریه و زجه