پارت_سوم#
نازی گفت چته دختر چرا اینجوری حرف زدی
چیکار میکردم حوصله شو نداشتم از این به بعد کلاس این من نمیام
وا عجبا چه بد اخلاقی منتظر بودم بپرسی چند سالته
خر شدی نازی به من چه چند سالشه عه اگه دوس داری برو بپرس
باش بابا عصبانی نشو کجا میخوای بری
خونه کجارو دارم
صب کن میرسونیمت
کی تو ماشین داری
نخیر خانم صب کن پسرعموم میاد دنبالم
پسرعموت تو چجوری تنها میتونی پیش پسرعموت بشینی
اخه ما عاشق هم شدیم
به به خبرایی نه دیگ دوتا کفتر عاشق و تنها میزارم
خر نشو وایسا داداشش هم باهامونه
ای بابا مزاحم دارید پس
یکم وایسادیم یه ماشین بوق میزد نازی گفت بیا اومد
ماشین شاهین جلومون سبز شد سوارشدیم سلام و علیک کردیم
پسرعموی نازی ۲۸ سالش بود داداشش ۲۳ سالش بود
بقیه رمان فردا صبح قرار میگیرد اگ دنبالم کنید خیلی ممنون میشم اگ دوست داشتید رمان و دنبال کنید تا بزارم براتون...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
عید غدیرخم هم مبارک تک تک شما عزیزان
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️