از ۳۱ ام خرداد ساعت ۸ و نیم شب که به خاطر گریه و بیقراری ارغوان و اظهار خستگی من عصبی شد و حرف نزد تا همین الان حرف نزده !
دوم تیر ماه تولدش بود دلم نیومد برم خرید اصلا چندشم میشد چیزی براش بخرم باعث تمام حال بدهای زندگیم مگه میشه از تولدش خوشحال باشم !!!
ولی ارغوان از خودم سوا دونستم و براش برف شادی و بادکنک خریدم اومدم خونه که یه کیکم درست کنم اما چون خونه بود ارغوان نتونست جلو خودش بگیره و برف شادی گرفت طرفش و داد میزد تولدت مبارک منم خواستم دیگه کشش نده کنار ارغوان بودم میخواستم تبریک بگم و تمومش کنم که اونم
کلا سرش از تو گوشیش در نیاورد فقط اندازه چند ثانیه با نهایت انزجار به ارغوان نگاه کرد و گفت نززززززن ! بچه هم فرار کرد داخل اتاق که یه وقت بر ف شادیش ازش نگیره و کلا قضیه کنسل شد !
حالام به شدت داره کشش میده منم کلا صحبت نمیکنم دیگه فقط ناهار و شامم سر وقت میذارم و چای عصرونه و دیگه حرفی نمیزنم ارغوان نمیره سمتش ! خوشحالم براش چیزی نخریدم دلم خنک شد اصلا !!!
اما آخرش که چی ؟؟؟
چند روز دیگه خسته میشه و شروع میکنه حرف زدن و اصلا انگار نه انگار ۵ روز با سکوت زهرمارش خونه رو تبدیل به جهنم کرده !