دیوونم کرده
صبح تا شب گیر میده
با بابام یه مسافرت دو روزه رفته بودن تهران
برگشتن اصلا یکی دیگه بودن
نمیدونم آب و هوای تهران روشون تاثیر بد گذاشته یا تو غذاشون چیزی ریخته بودن
اومده بودن خونه
دو نفری جلو من وایستاده بودن
ریخته بودن سرم
منم که همیشه باید سکوت کنم و به حرفای بی منطقشون گوش بدم
که خدااااییییی نکرده یه وقت مامان بابام ناراحت نشن😒
ناراحتی و سلامت روان ما که مهم نیست واسشون
فقط خودشون
مامانم از سرکار میاد خونه میشینه رو مبل تا عصر تو گوشیشه یا میره میخوابه
بعد میگه من دارم تو این خونه جون میکنم
چه جون کندنی؟
همه کارا رو من و خواهرم میکنیم
خسته شدم از سکوت
میگه برو برا من و بابات چایی بریز در حالی که خودشون نشستن دارن تلویزیون میبینن
کار یکی دو شبم نیست کار هرشبه
توروخدا نجاتم بدینننن خستم کردن😣😭