دیشب عروسی بود
شوهرم لج کرد گفت من نمیام
منم عروسی فامیل بود اصلا نمیشد نریم
پسره قبلا خاستگارم بود واس همین شوهرم ازش بدش میاد ولی اون اومد عروسی ما پول شامشم گذاشته بود حالا اگه نمیرفتیم میگفتن یه چی هست هنوز وسط یا میگفتن پولو گرفتن دیگه برنگشتند پشتشونو ببینن
این پسره ام مادر و پدرش مردن زیاد فامیل ندارع همین نزدیکارو دعوت کرده بودن اصلا نمیشد نریم
بعد شوهرم به من گفت تو اگه میخوای خودت تنها برو منم هرچی گفتم نمیشه تنها برم گفت پس کلا نریم نمیشد نریم منم گفتم پس تنها میرم بعدش تو راه بودیم که پیام داد اگه رفتی اسم منو نیار و این حرفا