2777
2789
عنوان

خانوما میشه بیایین

22 بازدید | 1 پست

خانوما من و همسرم بچه دار نمی‌شدیم به شوهرم میگفتم بریم دکتر نمیرفت مامانم به مادر شوهرم گفت اینا رو ببر دکتر بچه دار شن ببینیم از کدومشون مشکل که بچه دار نمیشن بعد اون نبرد و همش بهونه اورد و از اون موقع یکسال و نیم گذشت مامانم گفت اینا حرف سرشون نمیره منو برد دکتر و ازمایش و پاپ اسمیر و سونو اینا نزدیک سه تومن خرج کردیم دکتر گفت این هیچ مشکلی نداره یه ازمایش نوشت و گفت شوهرت ازمایش رو بده بعد یه هفته اسرار رفت و ازمایش رو داد خودشم اهل مشروب و سیگار و قلیان هست شدیدا جواب ازمایش اومد بردم دکتر گفت اسپرم شوهرم خیلی ضعیفه اصلا هم حرکت نداره گفت مشروب و سیگار و قلیان رو بزاره کنار و آمپول و قرص نوشت که شوهرم بندازه بعد اون آمپول و قرصا رابطه داشته باشیم و یه آمپول هم به من نوشت بعد رابطمون بزنم فولکولام آزاد شن گفت یکشنبه و سه شنبه و پنج شنبه رابطه داشته باشین منم اینا رو به شوهرم گفتم شوهرم بدتر سیگار و قلیان و مشروب رو بیشتر کرد آمپول و قرص رو نمیخرید و می‌گفت پول ندارم و اونا هم گرونن من قیمت همه آمپول و قرصا رو گرفتم که دو تومن میشد که بابام پول زد گفت برو بخر رفت و اونایی که مهم نبود رو خرید و بقیشو نخرید مثلا اونایی جمعشون دویست هزار میشد و خرید و مهما که گرون بودن و نخرید فقط از دومیلیون دویست هزارتو به داروها داد و بقیه پولا رو برد و عرق خرید و دوستاشو دعوت کرد دورهمی و موقعی که دکتر گفته بود رابطه داشته باشیم با دوستاش رفت خوش گذرونی شهرستان یه هفته بعدش اومد من گفتم اشکالی نداره ماه بعدش تو دوره باروری با گفته دکتر میریم کلی خرج اینور و اونور کردم رفتم دکتر و شوهرم پا شد رفت شهرستان پیش باباش کار کنه گفتم باشه بمونه ماه بعدی دوره باروریم و ماه بعدشم رفت تهران برا بازی فوتبال خلاصه گذشت و دیگه کاری به کارش نداشتم مامانم برداشت به مادرشوهرم زنگ زد گفت تو پسرتو قانع کن دختر من بچه میخاد بعد گفته بود که شوهرم کار میکنه پولشو خرج دوا دکتر اینا میکنم و پسرت با گفته دکتر نمیره تو مثلا بزرگشی چرا خودتو به اون راه زدی برگشته بود مادرشوهرم گفته بود که راستشو بخایی پسرم دخترتو نمیخاد و نمیخاد از اون بچه دار بشه مامانم گفته بود پس طلاقشو بده من کلفت ندادم برا پسرت من دخترمو بهش دادم زندگی بسازن باهم نمیخاد نمیگرفتش بعد مامانش برگشته بود گفته بود که اون عاشق دختر خالش شده و نمیخاد دخترتو چه برسه ازش بچه دارشه مامانم گفته طلاقشو بده تموم کنه الان منتظرم بیاد خونه همش بهم میگه من بدون تو نمیتونم زندگی کنم سر منو ماس مالی میکنه همش دروغ که عاشقتم و اینا 






ازدواجمون سنتی بود.فک نمیکردم آخرش اینطوری بشه. همش کار مادرش عفریته هست همش میومد خونمون و می‌گفت دختر خالت ال شد و بل شد و اون خیلی خوشگله و از این حرفا و همش عکس تولد اونو نشون میداد با اونا میرفتن بیرون اینا و ازش عکس مینداخت می‌آورد به شوهرم نشون میداد آخر سر کار خودشو کرد.


یکم دلداری بدین بهم اومد باهاش بد رفتاری کنم بگم طلاقمو میخام یا بگم مامانت گفته که دختر خالتو میخای و نمیخای ازم بچه داری یا بگم بچه میخام و تو نمیخای طلاقمو بده موندم چی کنم تو رو قرآن دلداریم بدین

اسی جون خدا بهت صبر بده 

هرچی صلاحته خدا اونو سر راهت بزاره 

با اجازه اسی 

دوستان امروز شوهرم ی کاری داره 

خیلی ممنون میشم برای ب خوبی پیش رفتنش ی صلوات بفرستین 

هرکی فرستاد  ی لایک کنه دعاتون میمنم

تــــو دَلیلی شُدی واسه مُنَظَم تَپیدَن قَلبَم.❥︎

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز