من تو بالکن بودم نیم ساعت پیش یک مرد تقریباً ۴۰ ساله غریبه از تو کوچه پیاده رد شد با گریه و داد با تلفن حرف میزد و میگفت
لعنت به اون ساعت نحسی که من تو رو دیدم عاشقت شدم لعنت به اون روز نحس لعنت به اون ساعت نحس..
لعنت به خودم..
نشناختم و نمیدونم جریان چی بود ولی دلم گرفت