سلام کرد جوابش بده زنگ زد سعی کن حوابش ندی پیامش بدی اونم سریع نه بعد از یه ساعتی گفت برسونمت برا بار اول قبول نکن باخوشرویی ازش تشکر کن بزار بفهمه شما هم حول و منتظر نیستین
در ظاهر بیخیالم اما در باطن میاد تو فکرم.... :) چیکار کنم واقعا برام بی اهمیت بشه؟
اولین قدم پذیرش اینکه ادم ها میان و میرن قرار نیست همیشه بمونم.دومینشم اینکه ی هدف خفن برا خودت پیدا کنی که ذهنت مشغول کنه.من اولین بار که این اتفاق برام افتاد کلا از زندگی افتادم همش ب خودم میرسم و تو اینستا و …جاهای که ممکن بود ببینه عکس مذاشتم خلاصه دست و پا میزدم من رو ببینه.خیلیم اون زمان خوشگل و خوش اندام شدم.ولی بعد ی مدت خسته وافسرده شدم و ول کردم.رفتم دنبال زندگی خودم وقتی دیگه برام اهمیت نداشت سرو کله اش پیدا شد ولی دیگه دیدگاهم فرق کرده بود.از شکست های زندگیت برای رشد خودت استفاده کن.من بعدا فهمیذم اصلا ادم مناسبی برا من نبود ولی تا نمیرفت من حقیقت زو انگار نمیدیدم
حق داری عزیزم منم تجربه این روزای شما رو داشتم البته من پدرم اجازه نمیداد با هم در ارتباط باشیم و اولین بار وقتی باهاش تموم کردم بعد ۱سال مجدد برگشتم دانشگاه ترم تابستون بود و دقیقا همون روز یهو جلوم ظاهر شد چنان لرزشی گرفتم قشنگ همه متوجه لرزشم شدن و مدیر گروه رشتموم ترسید سریع برام اب اورد 😁یادش بخیر چه روزایی بود بعد ۷ سال بلاخره بابام رضایت داد ازدواج کردیم انشالا اینده مثل من بشی بلاخره بهش برسی 😎🤗
هدف از خلقت هر کودک :خدا هنوز هم از انسان بودن ناامید نیست 👌