وقتی ۱۵سالم بود یه اشتباهی کردم در کمال بی عقلی که باعث شد عمرم تباه بشه آبروی خودم وخانواده م رفت طوریکه تو فامیل بی آبروم طوریکه هیچ کس باهام حرف نمیزنه نه خانواده پدریم نه خاله ودختر خاله هام با این اشتباهم خسارت مالی زیادی به خانوادم زدم وابروشونم بردم طوریکه که هنوز خسارت مالی که بهشون زدم هنوز ادامه داره شوهرمم باهام حرف نمیزنه انگار خدا پیش همه سیاهم کرده ونه خواهرشوهرم هیچکسی باهام حرف نمیزنه خسته شدم از حقارت و تنهایی دلم میخواد یبار به گذشته برگردم واشتباه نکنم زندگیم شده حسرت که میتونستم یه فرد عادی باشم بایه زندگی عادی اشتباهم این بود که رابطه با یه پسر ورفتن به خلوتش که بعدشم از خودم متنفرشدم و سوختن هرروز تو زندگیم