درگیری با مادر همسر 😐😂

بخدا خیلی آدم خوبی بود من خیلی دوسش داشتم 

الان از پارساله با من لج افتاده 

ببینید ما ۳ ساله عقدیم با نامزدم ما گفتیم اول خونه داشته باشیم برا خودمون بعد عروسی کنیم نریم مستاجری و اینا

ی زمین گرفتیم راستش ی مشکلاتی داشت نشد بسازیم الانم تو راه دادگاه و ایناییم 

گفتیم بالای ساختمون پدرشوهرم اینا بسازیم ینی این پیشنهادو خوده پدرشوهرم و مادرشوهرم دادن

منم چون میدیدم خیلی خوبن باهام اصن ن تیکه اینا میندازن ن اذیت میکنن اینا قبول کردم البته ی طرفش برمیگرده ب شوهرم چون از اول خط و نشون کشید برا خانوادش ک تو زندگیمون ب هیچ وج دخالت نکنن

الان ی سال گذشته کارای خونمون تموم شده فقد وصل کردن آب مونده و گاز کشی و کابینت بندیش همچیزش تموم شده منو شوهرم 

ی مدتیه شبا میایم خونه خودمون میخابیم روزاام ک شوهرم سرکاره منم پیش مادرشم

مادرش انگار خونرو واسه خودش میدونه همش با من درگیره 

بخدا من کاری ندارم همیشه احترام نگه میدارم اونم همینجوریه ها ولی جدیدا ی مشکلاتی بینمون ایجاد شده منم ب شوهرم نمیگم نمیخام بینشون دعوا شه چون مطمعنم بگم شوهرم دعواش در میادو لج میکنه و میگه ما میریم مستاجری 

ما سر اینجا ماشینو طلا و موتور هرچی داشتیمو فروختیم تا ساختیمش 

اون زمینمونم نیمه کاره موند ک تو راه دادگاهیم همش واسش ی مشکلاتی داشته و بنگاهی ب ما نگفته بود

اولین مشکلی ک درست شد این بود ک وقتی دربای خونمون اومد بهمون ۷ تا کلید دادن 

مادرشوهرم از هر درب ک در ورودی و دوتا اتاقا واسه خودش برداشته 

خاهرشوهرم بهش گفت چرا برمیداری 

مادرشوهرمم برگش گف ی وقت رفتن خونشون دعوا میکنن میزنن همو میکشن من باید ی کلید داشته باشم 

من خودم اتفاقی فهمیدم بهش نشون ندادم ک میدونم کلیدارو برداشته خاهرشوهرمم بهش گف نکن اینکارو پسر خودتو ار خودت دور میکنی چرا میخای دخالت کنی تو زندگیشون 

من هیچی ب شوهرم نگفتم چون اگه میگفتم اونوقت کلیدارو میاورد میداد میگف من برنداشتم اونوق من ب چشم شوهرم بد میشدم 

از اینا بگذریم برای همه چیز نظر میده همش از سلیقه من ایراد میگیره من میخام لوازممو طرح چوب بگیرم همش میگه زشته فلانه منم اهمیت نمیدم همش میاد میگه وای چه سرامیکایی انتخاب کردی اصن خوب نیستن منم فقد میگم اینجوری پسندیدم ب نظر خودم خوشگلن 

الان ما برای خونمون دوتا فرش دوازده متری انداختیم فقد فرش هست و کولر وصله همین چیز دیگه نزاشیم قراره ی مدت دیگه لوازم منو ک مامانم خریده از خونمون بیاریم اینجا 

اخه من هرکاری کنم کار خودشو میکنه جدیدا تموم مسائلمونو زنگ میزنه ب دختراش میگه حتی ب برادرشم زنگ میزنه میگه اصلا نمیتونه حرف خونشو تو خونه خودش نگه داره 

الان خونشون کولر داره ولی وصلش نمیکنن همش میگن میخایم کولر گازی بخریم بخاطر همین خونشون همیشه گرمه 

یه وقت مهمون میاد برای شام و ناهار اینا برمیداره سفررو میاره خونه ما میندازه میگه اینجا کولر داره 

من خیلی بدم میاد دلم میخاد اولین مهمونایی ک میان اینجا مهمون خونه خودم باشه