در خیالم هزاران حرف ناگفته بود و چنان چه در هیاهوی افکار و حرف های خودم غرق شده بودم که صدایی اینگونه با من هم صدا بود؛
هم خستم،هم میخواهم بجنگم ، هم خوبم ، هم بغضی در گلویم امان من را بریده ، هم میخواهم بمانم ، هم خوشحالم ، هم غمگینم، هم فراموش شدم، هم پشیمان گویی تا خواستم به زبان بیاورم گفتم : خوبم🙂