بخدا حوصله شونو ندارم تا دلتون بخاد مهربونم و آروم و اطرافیانم خیلی دوسم دارن درونگرا هم هستم ازدواجمون یجورایی اجباری از طرف خانواده ام بوده شوهرم هیچی از زندگی مشترک سرش نمیشه همه جا باید با خانواده اش باشیم من اعصاب زندگی مشترک نداشتم از همون اول فوق العاده زود رنج بودم گفته بودم به خانواده ام دلم نمیخاد هیج وقت ازدواج نکنم اگه جدا بشم دست از کله کچلم برمیدارن هدفمم مهاجرته مشکلات جنسی داره و رابطه زیاد نداریم فقط چسبیده به خواهر و مادرش یعنی یه طوری بی حوصلم تا دادگاهم دلم نمیخاد برم