یک شربت البالو درست کردم برای اولین بار
بابام بعد چند شب اومد دید انقدر غر زد چه رنگ زشتی داره چقدر بد طعم
یاد ندارین درست نکنین حیف اونهمه
زنگ بزنین مامانم یاد بده شماها که عرضه ندارین
چقدر با ذوق رفتم بهش گفتم بیا ببین چی درست کردم برات
همیشه حالمو خراب میکنه
یسری هم داشتم درس میخوندم اومد دید گوشی دستمه رفته بود ب مامانم گفته بود این آخر هیچ غلطی نمیشه همش تو گوشیه (مامانم بهم گفت فرداش) حالا جلو مامانم که خندیدم ولی بعدش اومدم گریه کردم همیشه یا مامانم میزنه ذوقم یا بابام هرکاری میکنم هیج وقت نشده بگن آفرین بهتر میشه همیشه توقع توقع حالا خودشون هیج وقت هیج کارشون درست نبوده ... من افسردگی پیدا کردم خیلی وقته تنها راهشم اینکه بخوابم تا از دست این زندگی راحت شم خیلی مشکلات داریم حالا جدا ازینکه تو ذوقم میخوره بعد کنکورم دارم مامانم همش میاد میگه تو که فقط میخوابی هیج وقت درس خوندنم و نمیبینن یا میان متلک میندازن ببینم درس میخونی به کجا میرسی راستش روحیم ضعیف شده بعضی وقتا حس میکنم آره شاید هیچی نشم تک دخترم