2777
2789
عنوان

دوستم به خاطر بلایی که سرش آوردن تو کماست خودکشی کرده 😭😭

| مشاهده متن کامل بحث + 946 بازدید | 34 پست
حالم از این فرهنگ های زوری ب هم میخوره یکیو زوری شوهر میدن یکی هم مث من میخواستن زوری از عشقم جدام ...

مغزهای کوچک زنگ زده

برای خانه کوچک همسایه ات، چراغ آرزو کن💡بی شک حوالی خانه ات روشنتر خواهد شد🌟

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

مغزهای کوچک زنگ زده


همین مغزهای کوچک زنگ زده خون ما رو کرده توو شیشه شدیم ی مشت دختر ترسوی بدن لرزون ک حق انتخاب نداریم 

اگ از حقمونم دفاع کنیم میشیم هرزه

اونم چی هرزه هایی ک تا حالا هیچ مردی رو لمس نکرده

غزلم توی یه خانواده متعصب به دنیا اومده بود و همیشه مطیع امر خانوادش بود به شدت ازشون میترسید یه روز حالش توی مدرسه خیلی بد بود میگفت براش یه خاستگار اومده و ظاهرا خیلی هم پولداره ولی غزل نمیخواستش دلشو به محمد باخته بود پسر همسایشون بود و میگفت هر دو همو میخواستن

همین مغزهای کوچک زنگ زده خون ما رو کرده توو شیشه شدیم ی مشت دختر ترسوی بدن لرزون ک حق انتخاب نداریم& ...

بله متاسفانه، یاد اون دختره رومینا افتادم که بخاطر اینکه یه پسری و میخواست، پدرش با داس کشتش، چون پدرش بود مجازات هم نشد.‌من یه زمان فک میکردم دوره ی این حرفا گذشته، اما متاسفانه هنوزم خیییییلی زیاده

برای خانه کوچک همسایه ات، چراغ آرزو کن💡بی شک حوالی خانه ات روشنتر خواهد شد🌟

اون روز تو مدرسه به زور از زیر زبونش کشیدم با هق هق حرف میزد محمد ۱۹ سالش بود ما ۱۶ منم همش بهش میگفتم تو رو پدر و مادرش وایسه چه میدونستم چه خانواده ای داره ۳ تا داداش و ۱ خواهر داشت که ۱۵ سالگی ازداوج کرده بودو ۱۰ سال از ازدواجش گذشته بود و از غزل ۹ سال بزرگ تر بود خواهرش کتک خور پدر شوهرش بود و خیلی بدبخت بود

فک کنم فقط ما دوتا موندیم🤣🤣🤣🤣


کاملا واضحه🤣🤣🤣

ما هم داریم با هم چت میکنیم

بابل این میخواد بگه دوستم عاشق پسر همسایه اشون بوده و هزار داستان و مشکل

من و همسرم ۴ سال مجازی با هم در ارتباط بودیم داداشم اعصاب و روان واسم نذاشت اینکه دیگه نزدیک هم بودن و هزار احتمال و گیر خانواده 

۲ روز گذشت غزل اومد گفت که خانواده خاستگارش شب میخوان بیان خاستگاریش گفت که برای محمدم که شده مقاومت میکنه و جلو روی خانوادش وایمیسته اما کاش هیچ وقت این کارو نمیکرد


تا که اون شب کذایی فرا رسید یه هفته بعدش برام تعریف کرد:

توی اتاقم کز کرده بودم پروا داشتم دق میکردم به محمد چیزی نگفتم چون اگه میگفتم ۳ تا داداشم و محمد خون به پا میکردن هر چی به مامانم گفتم نمیخوامش تهدیدم میکرد حرف بزنی به بابات میگم خفت کنه دختره هرزه حتما با کسی هستی خودم پاهاتو قلم میکنم(داشت دق میکرد موقع گفتنشون واونموقع توی خونشون دیدمش)   


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792