سلام,وقتی دخترم به دنیا اومد مامانم بیست روز فقط پیشم موند,1600 کیلومتر از خانواده م دورم,حتی خانواده شوهرم,
هیچ تجربه ای در مورد نگهداری از بچه نداشتم,تا ی هفته که مامانم رفت خیلی خیلی سخت بود,دخترم که گریه میکرد منم باهاش گریه میکردم,شوهرم از ساعت 7 صب میرفت سر کار تا 7 بعدازظهر,ولی دیدم اینجوری نمیشه که انقد استرس داشته باشم و با کوچکترین گریه ش هول بشم,خلاصه خودمو قوی کردم و اون ادم ترسو رفت و جاش یه ادم با دل و جرات اومد,الانم یازده ماهشه دخملم,