برای منم پیش اومد...اومدن قول و قرار گذاشتن بزرگای فامیلشونو آوردن بزرگای فامیل ما هم بودن.
بعد....رفتن ک رفتن بدون هیچ خبری!هیچ وقت یادم نمیره ی روز من از ساعت ۳ظهر گریه کردم تا۳شب پسره تحفه ای نبود دردم این بود ک پیش فامیل خورد شدم.
زمان گذشت تا این ک من ازدواج کردم باردار بودم رفته بودم دکتر اون آقا پسر رو با خانومش دیدم بگو مگو میکردن ی آن ی کشیده محکم زد تو صورت زنش در حضور اون همه آدم....ک تو فقط پول منو هدر میدی همش مریضی!
اون روز تا شب من فقط خداروشکر کردم ک ازدواج ما حور نشد و کلی برای آرامش اون دختر بیچاره دعا کردم
بعدها هم متوجه شدم جدا شدن از هم
مصلحت خدا رو ماها یا درک نمیکنیم یا خیلی دیر درک میکنیم باور کن مصلحت و خیرت این بوده انشاالله بهترین بخت نصیبت بشه عزيزم