شوهرم نظامی بود اومد خاستکاریم گفت پول ندارم ولی پاکم سالمم
باهاش ازدواج کردم گفت پول ندارم عروسی بگیرم نامزدی بگیرم طلا بگیرم
من فقط هفده سالم بود
بدون تجملات باهاش رفتم مشهد و برگشتیم رفتیم شهر غریبتو خونه های سازمانی و مخروبه ی ارتش
توی پایگاه هشتم شکاری اصفهان رفتم توی خونه ای ک کل ساختمانش مخروبه بود ما یک واحد دستی ب سر روش کشیدیم و روبروم تا چشم کار میکرد اپم و خونه نبود شبا با زوره گرگ میخابیدم
ماهی یبار بیرون نمیرفتیم میگفتن پشه سالک داره نیشش عفونیه
یک ساعت تا شهر فاصله بود ماهی یکبار با اتوبوس میرفتیم لباسها و خوراکیها و مغازه ها رو نگاه (فقط نگاه) میکردم و برمیگشتم خونه
سیزده سال با قناعت و پس انداز کزدن من گذشت تا وضعمون بهتر شد ماشین گرفت خونه گرفتیم
ولی شوهرم دم دراورد کور وقتی بینا شد اولین چیزی ک شکست عصای دستش بود
منو ول کرد رفت یه زن نانجیب صیغه کرد