هفت ساله ازدواج کردیم با همه چیش ساختم کم خوردم کم پوشیدم غر نزدم گله نکردم از خیانتش گذشتم بخاطر بچم خب الان اکثر فامیلای ما چه پیر چه جوون همه مستاجرن اما زندگی خوب میکنن بریز بپاش دارن
ما بخاطر شغل همسرم جنوبیم و از طرف اداره بهمون خونه دادن مال خیلی وقت پیشه ۵ ساله دارم تحمل میکنم گرما و شرجی و بدون امکانات دم نزدم خونه پر از سوسک مارمولکه تابستونش وحشتناکه هرچی وسیله میخرم خونه کهنه و قدیمیه اصلا نمیشه دکور بچینی😔 حالا حرفم اینه به عنوان یه زن یه مادر یه کسی که تا اینجای زندگی اومده حق ندارم تو ارامش باشم نباید اون جوری که دلم میخواد تا جوونم زندگی کنم؟به شوهرم میگم از این شهر بریم یه خونه تمیز کوچیک اجاره کنیم یه طوری نگام میکنه انگار حرف بدی زدم از اجاره میترسه بابا مگه بقیه چیکار میکنن خب منم ادمم از بس شبا نمیخوابم از ترس سوسک چشمام دیگه سو ندارن خسته شدم بهش گفتم یا امسال خونه میگیری تر وتمیز و شیک شهر دیگه یا دیگه جنوب نمیام میرم خونه بابام
مگه وظیفه مرد نیست زندگی خوب و ارامش برای زنش فراهم کنه من ۵ سال بودم دیگه نیستم تحملم تموم شده
امشب دعوامون شد مقصر کیه؟؟