منتظر می موندم تا بزرگ بشم بابام با خودش ببرتم جنگ برای فتح سرزمین های غربی
بعد بابام زخمی می شد می گفتم:« باید مراقب خودت باشی پدر » سپس پدرم هم ادام رو در می آورد:« باید مراقب خودت باشی پدر، خفه شو »
پ.ن: برگرفته از یکی از دیالوگ های واقعی بین شون
حتی دوست داشتم اون کشیشه هم می بودم؛ ولی در حال حاضر این جا نمی بودم؛ فردا امتحان نداشتم.