بعد کلی خوش و بش وقتی میخواستم قطع کنم گفت راستی فرزانه یه خبر خوش با مامانم اینا حرف زدم یه ماهه دیگه سالگرد باباست آخر ماه بعدش هم عروسی مونو میگیرم من طاقت تنهایی ندارم دیگه خوشحالی اون روزم با این خبر تکمیل شد دوماه فرصت داشتم و با مامان و فتانه افتادیم دنبال کارامون همهچیز آماده بود برای عروسی
سامان نصف بیشتر درآمدش رو با بابک و ساسان شراکتی زمین یا ملک میخریدن و بحدی بهم دیگه اعتماد داشتن که من نمیتونستم اعتراضی کنم طبق رویاهای نامزدی مون سامان بهم قول داده بود تو منطقه نسبتا خوب تهران خونه سه خوابه ای رو اجاره کرده بود و جهازم رو با ماشین برادرشوهر بزرگم فرستادم تهران ساسان راضی نشده بود تهران ساکن بشه و تو همون شهرستان خودمون با کمک سامان برای خودش خونه نقلی گرفت و قرار بر این شد که بعد یکسال دوری سامان کمکش کنه تا توی همون منطقه کاری دست و پا کنه و دیگه برای کار به تهران نیاد
بهترین تالار و بهترین میکاپ کار و از هر چیز بهترینش رو برای مراسم درنظر گرفته بودیم دوشب و دوروز عروسی بزرگ و درخور و شایسته ای برگزار کردیم که تا مدتها ورد زبون همه فامیل بود شب عروسی سامان با کادوش سوپرایزم کرد برام 206 صفر آلبالویی خریده بود و به عنوان کادو عروسی بهم داده ذوق خاصی داشتم لبخندم لحظه ای از صورتم پاک نمیشد آخرشب با ماشین خودم راهی خونه مادرم شدیم وقتی با لباس عروس و به سختی پشت فرمون نشستم انگار دنیا رو بهم داده بودن راننده عروس😁🤩