از دیروز اعصابم خورده
مادرشوهرم باید عمل بشه چشاش خعلی ضعیف شده
من زنگ زدم دکترش ک هنو نوبتش نشده گف نه خودمون زنگ میزنیم. دیروز شوهرم گف خودم میرم حضوری حرف ب زنم باهاشون شاید عملو زودتر انداختن. دیگه با مادرشوهرم و پدرشوهرم اماده شدن برن ب منم گفتن بیا من نرفتم گفتم امتحان دارم بخونم بچه هم بدم مامانم نیگه داره. دیگه شوهرم گف میخوام بچه هم همرامون ببریم. بچمم وابستس هر جا باباش بره دنبالش میره گفتم باشه مواظبش باشین
اونجا مث اینکه شوهرم با مادرش میرن دکتر بچم با پدرشوهرم میزارن این بچم میدوه میفته لبش پاره میشه اونجا عصبی میشن مادرشوهرم دعوا میکنه و ک برا چی دنبالم را افتادی چرا بچرو اونجوری کردی. پدر شوهرمو تو اون گرما سر ظهری ول میکنن تو اون شهرو میان شهر خودمون. وقتی شوهرم گف عصبی شدم و گفتم اتفاقه شاید اگه دست خودتم بود اون اتفاق میفتاد چجور روتون شد پدرتو بزاری تو اون گرما پاشین بیاین شهر خودمون.
دیگه گفت بچه چیز خاصیش نی. رفتم نگا کردم دیدم داخل دهن بچمو وای انقد بد زخم بود لب بالاییش دو تا سوراخ بود و خیلی عمیق بود
گفتم بچه رو چرا نبردین اورژانس گف چیزیش نیس ک. دیگه خودم برداشتم بردمش شوهرم دنبالم اومد دکتر گف زخمش عمیقه چن بخیه خورد