جوابی بهش دادم که سکوت کرد دیگه اجازه نمیدم اذیتم کنه و من مثل آدم نادون وایسم التماس کنم .چند روزه بیخودی دعوا راه انداخت حالا صبح بی جهت بیدار شد کلیدشو گم کرده هرچی از دهنش درومد بهم گفت و با وقاهت گفت حق نداری دیگه دانشگاه بری طفلک بچه هام همیجور از تعجب فقط نگاه میکردن و منم به جای سرو صدا و گریه گفتم من با اجازه خودت رفتم و حالا که بی جهت داری اذیتم میکنی ترم تابستونی هم میگیرم تا بفهمه قلدری نباید بکنه