2777
2789

من ده سال بود که با جاریم همسایه بودم یعنی با مادرشوهر و جاری تو یه ساختمون بودیم کللللللللی از کاراش رو مخم بود.بچه هاش صبح که از خواب پا میشدن خونه ما بودن تا شب.خودش وقت و بی وقت میومد خونه من .میومد من کلی از کارام عقب میوفتادم می‌رفت پشت سرم حرف میزد وسایل خونمو مسخره میکرد چون قدیمی بودن و مال جهازم بودن کلی پز داشته هاشو میداد و........

حالا که از اینجا رفتن و الآن نزدیک گ1/5ماهه ندیدمش با اینکه راحت شدم اما ته دلم براش تنگ شده انگار بهش عادت کرده بودم.چرا این‌جوری شدم من آخه؟؟؟

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

چون آدمی 😂دارای احساساتی چه میدونم خوب حق داری 

لطفا یک صلوات مهمونم میکنی برای آرزوی توی دلم🥺💔با بعضیا نباید خودت باشی باید یکی مثل خودش باشی.....تونستم وسواسمو شکست بدم😍💪❤️‍🩹فیلم باز سایت😎سوالی راجب کنکور این چیزا داشتید در خدمتم 🖐️😂

از بس بیکاری 

به لحظه ای فکر می کنم🍁🍁🍁که بعد از هر بار اشک ریختن🍁🍁🍁صورتم را با دستان خودم پاک می کنم🍁🍁🍁خودم را مرتب می کنم 🍁🍁🍁و به زندگی ادامه می دهم🍁🍁🍁به گذرا بودن همان لحظه فکر می کنم 🍁🍁🍁و گذرا بودن مابقی اتفاقات زندگی 🍁🍁🍁و گذشتن عمری که از شما چه پنهان 🍁🍁🍁به فردایش هیچ اعتباری نیست🍁🍁🍁 و در همان لحظه نفسی می کشم🍁🍁🍁هر اتفاقی که نیاز به بخشش من دارد می بخشم 🍁🍁🍁و می گذارم در گذشته ام برای همیشه بماند🍁🍁🍁و ادامه لحظه های باقی را 🍁🍁🍁 نوش جان می کنم
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز