من شوهرم درکارش وقتی تعطتیله میره
میره هست یعنی مییره
بونه یکروز که نهارشو خورد خوابید گوشیش زنگ خورد بعد رفت که من حرفاشو نفهمم یک دختر جواب گفت الو اقای ترقی خواه بیبی بیا خونه شوهرم نیست بعد قبول کرد لباساشوپوشید رفت منم ماشینو برداشتم تعقبش کردم خونه شون دختره دربست چه خونه ام بود نمیدنم چرا دختره به شوهرش خیانت کرد بعد شوهرم با گستاخی از موتوز
پیاده اون دختر دفیته رو بغل کرد بعد به شوهرم گفت بشین بریم بعد رفتن تو رستوران منم رفتم تو رستوران گفتم که ماهیچ نصبتی دیگه باهم ندارم بعد رفتم خونه بابام اومد دم درگفت من از کار بیرون رفتم سر گذر اون فکرکردی پولو ازش گرفتم بعد اینکه رفتم سوار ماشین بچه هاشم همراش قرار بود شوهرش و زنگ شوهرم میاد الان چونکه گچ کاری کرده بود دیگه وقتی توجهی شدم بانهایت شرمندگی گفتم ببخشید اونم رفت بعد رفتم رفته سوار قایق پدالی شده معذرت خواهی کردم اونم بعد رفتیم رستوران بعد رفتیم خونه خیلی ناراحت شبم کنارهم خوابیدیم ولی الان چگارکنم خیلی ازم ناراحته