خواهرم امروز داره با دوستاش میره پارک الانم رفته کلاس زبان بعد به من پیام داده میشه لباسامو بندازی لباسشویی منم گفتم چشم سلطان گفت افرین:/
درحالی که ما همسن و سالیم و میدونه من تنهام و هیچ دوست و رفیقی به جز خودش ندارم ولی حتی یبارم نگفت توام بیا (با ماشین مشترکمون که بابام داده میره دنبال دوستاش)
چنبارم تاحالا بدون من رفته یبارم دعوامون شد برگشت گفت بدبخت تنها چقد تنهایی بدبخت یدونه دوستم نداری
واقعا دوس دارم گریه کنم ولی دیگه چشام باز نمیشه دیشب مامانم پیشمون بود انقد باهام دعوا کرد سرم داد کشید یدونه یخچال تمیز کرد انقد منت گذاشت… گریه میکردم به هیچجاش نبود
ازشون متنفرم
بگید وقتی خواهرم اومد خونه طلبکارانه گفت ننداختی لباسمو لباسشویی چی بگم چه برخوردی داشته باشم؟
انگار من کلفت خونم