توروخدا تا اخر بخونید تایپیکمو حالم اصلا خوب نیست
من سه سال ازدواج کردم همون سال اول تصادف بدی کردیم همسرم پشت فرمون بود و اسیبای زیادی دید منم مهره های پشت کمرم شکست قسمت قوز کمر ،اون گردنش ،کلا بیکاره تو این سه سال و میگه نمیتونم کار سنگین کنم تا همین دی ماه پارسال عمل کرد گردناشوعملای سختی داشت ولی خدارو شکر حالش خوبه
من طلا و عروسی نگرفتم بجاش بوتیک زنانه اجاره کردم ولی خب فروشم آنچنان نیست خیلی کمه و کل مسولیتای زندگی با منه اما الان دیگ خسته شدم غر میزنم با هم نمیسازیم انرژیم همش منفیه ینفره خستم شده ،دوسدارمم بچه دار شم ولی اون حرکتی نمیزنه میگه میرم اسنپ ولی ماشینم نداره همش باین امید یروز ماشین بخره بره اسنپ
هردقیقه با هم دعوا داریم برقکاری صفرتاصد بلده بهش میگم برو خونه بگیر اگاهی بزنی میگه سپردم میگن کار نیست اخه مگ میشه😭
ساعت 1ظهر میخوابه ده شب هشت شب بیدار میشه تازه اگ من بیدارش کنم میام از مغازه ده شب بیدارش میکنم میره پیش داداشش مغازه داره میاسته یکی دوساعت میادسرگرم شه شب تا صبح میشنبه روبه رو سریال قلیون میکشه دوباره یک میخوابه هشت شب ده شب بیدار میشه برعکس خودش اون داداشش دوتا بچه داره مغازه داره و صبحا میره شرکت جاریم میگه بدبخت 6صبح بیدارمیشه میره شرکت مستقیم از شکت 5عصر میاد مغازه میایسته تا 11شب بد میاد دنبال زنوبچش میرن خونه میگه اون بچه بزرگه میخوابونه من کوچیک بد باهم میشینیم منج بازی میکنیم یه قلیون میکشیم 3شب میخوابه دوباره شش بیداره اماده رفتنه اونوقت شوهر من اینجوریه ،تا یچیزی بش میگم میگه همین مغازه هم مال منه بش میگم چیش مال توی میگه ماشین تصادفیمو فروختم جنس خریدم براش اونوقت من این همه از خودگذشتگی کردم ب چشم نمیاد کل دیمو بهش دادم برا عملاش ،با زحمتو تلاش خودم دوتا النگو یه انگشتر خریدم دوماه دیگ میخوام بفروشم برا قرارداد مغازم میگه اینا هم مال منن میگم چطوری میگه از مغازه قسطشمنو دادی مغازه هم مال منه ،من چیکار کنم همش حسرت میخورم خسته شدم دوسدارم برم ولش کنم بهش میگم خوابتو درست کن میگه تو چیکار بمن داررخودت زود بیدار شو من درددارم من فلانم یا میگه خیلی انتظار داری بش میگم چیکار برام کردی مگ میگه مگ انتظار فقط پولیه مگ نیاز ج.ن.س.ی تو رفع نمیکنم بخدا خسته شدم جاریم خیلی خوشبخت و تو پول غرقه ان شالله خوشبختر هم بشن چون دارن تلاش میکنن هردو شاغلن ولی من ینفره نمیتونم ،تا چیزی هم بش میگم میگه حسادت پدرتو در اورده خودتو مقایسه میکنی من چیکار کنم من ادم بدیم؟و یچیز دیگ همش تصادفو میندازه گردن من میگه تقصیر تو بود فامیلای تو چشمم زدن تو نمیومدی تو زندگیم یا با کس دیگ ازدواج میکردم خوشبخت میشدم همش میگه تصادف تقصیر تویه فامیلای چشمم کردن چون روز قبلش رفته بودیم فاتحه عموم اولین بار بود میدیدنش ،همش اینو بم میگه یا میگه من نمیخواستم ازدواج کنم تو خواستی تو پاقدمت زندگیمو اینجوری کرد من قصد ازدواج نداشتم یا رفتی برام دعا زدی دیگ خسته شدم بخدا الان چشام پر اشکه من بد این رفتاراش میرم معذرت خواهی میکنم خودمو گناهکار حس میکنم
راستی اصلا دوسندارم برم خونه بابام دوسدارم با خودش خوشبخت شم توروخدا راه حل خوبی بدید