2777
2789

طبق نظر ینفر همینجا بهش گفتم بریم کافی شاپ 

اومد بعدش که منو اورد انتخاب کنیم گفت اخه این چه کاریه هزینه کنی من کلی چیز خریدم همینا تو خونه هست اینم بگم خونه شون ۵ مین فاصله داشت 

پاشو بریم چرا مینرسی اخه احساس کردم دارم حساسیت بخرج میدم گفتم خونه نمیام گفت پس توی الاچیق توی حیاط مشینیم گفتم اوکی 

خلاصه رفتیم …

بستنی اورد وقتی داشتیم میخوردیم گفت من خودمم قبلا اینکارو میکردم و موکل داشتم ولی مریض شدم ولش کردم 

یهو من خشکم زد توی دلم ناس و ایت الکرسی خوندم بهو برگشت یه نگاه عجیب بهم کرد  

وقتی برگشتم خونه حس بدی داشتم

از دیشب خیلی ضعف میکنم و بیحالم 

خیلی میترسم خودمو باختم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

چه ترسناک 

بادوستت چجوری اشنا شدین؟

امام علی (ع): در شگفتم از بخیل، بـــه ســــوی فـــقـــری مــیشــتــابــد كـــه از آن مــیگــریزد.و سرمایه ای را از دست میدهد كه برای آن تلاش میكند. در دنیـا چون تهیدسـتان زندگی می  كند، اما در آخـرت چون سرمایه داران محـاكمه میشود در شگفتم از متکبری كه دیـروز نطفه ای بی ارزش وفـردا مرداری گندیده خواهـد بـود و در شگفتم از آن كس كه آفرینش پدیده ها را مینگرد و در وجود خدا تردید دارد! و در شگفتم از آن كس كه مردگان را میبیند و مرگ را از یاد برده است، و در شگفتم از آن كس كه پیدایش دوباره را انكار میكند در حالی كه پیدایش آغازین را مینگرد، و در شگفتم از آن كس كه خانه نابود شدنی را آباد می ّ كند، اما جایگاه همیشگی را از یاد برده است.

سلام به هیچ وجه نرو جای ی آقا.خونه خانومه هم نرو.من یکبار تو شهر دیگه زندگی می‌کردیم.همکار شوهرم از این کارها می‌کرد.با خانومش رفت و آمد داشتیم از این کلاش ها بودن مثلا میرفتیم آرایشگاه ،بهم میگفت پول داری حساب کن بعد میدم و نمی‌داد.هز همسرمم قرض می‌گرفت نمیداد،بعد مشخص شد کارشون همینه.جالب بود الکی پیش من میگفتن چرا شوهرت اینطوری کلی انتقاد میکردن.

بعد س روز خانومش زنگ زد گفت شوهرت سر کاره گفتم آره.گفت بیا شوهرم واست دعا بنویسه شوهرت رامت بشه.

منم ب خانوم اعتماد داشتم.رفتم.بعد دیدم خانومه کلا از خونه رفت من موندم و آقاهه و پسر ۱۰ ساله ش.بعد گفت بیا داخل اتاق ورد بخونم دیدم میاد سمتم دست ببره سمت لباس زیرم.سریع پاشدم رفتم تو کوچه.البته همونجا ک دیدم خانومه رفت بیرون ب همسرم پیام دادم سریع بیا دنبالم از اینا میترسم حس خوبی ندارم.همسرم سریع خودشو رسوند.من اینا رو بهش نگفتم فقط گفتم اینا جادوگرن .نمیدونم قرار بود چه اتفاقی واسم بیفته.ولی دیکه ارتباط مون رو قطع کردیم.تعجبم هست چطور خانومش باهاش هماهنگ بود.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792