رفته بودم دکتر زنان یه خانمی اومده بود سنش هم زیاد بود یه پسره ۴ ساله داشت حالا هم باردار بود
این پسره تو نیم ساعت به همه جا سرک کشید فضولی کرد حرفهای گنده گنده زد مامانش فقط میخندید
آخرسر من اون باهم تو اتاق دکتربودیم همه چی دکتر از رو میزش ورمیداشت میگفت واسه من به خودکار دکترهم رحم نکرد ورش داشت با خودش ببره کاری کرد دکتر گیج شد دیگه باز مادره فقط میخندید ومیگفت هرجامیریم اینطوری تو سونوگرافی هم کاری کرد دکتر بهش یه چیزی داد،باافتخارهم میگفت
فکرکن بجایی که مادره خودکار ازش بگیره دکتر ازش میگرفت
مثل اینکه هیشکی بچه نزاییده جز این